گاه پرسم ز خود چرا با عشق
**
گاه پرسم ز خود چرا با عشق، طی نشد دوره ی جوانی من
از چه این سیل در سر پیری، زیر و رو کرد زندگانی من

گر چه دادم ز چشم خود آبش، نخل قدت به بر نمی آید
می گزم پشت دست و می گویم ،چه ثمر داشت باغبانی من؟!

گاه باشد که پیش تو از شرم، می کنم وا دهان و می بندم
لب من بی کلام می جنبد، عین ماهی ست بی زبانی من

سایه و خاک رهگذر شده ام، که ز خود هیچ اختیارم نیست
گر بگویم نمی کنی باور، تا چه حد است ناتوانی من

گر چه پائیز می کند بیداد، از تو بوی بهار می آید
آب و رنگ تو! باد پا بر جا، گل شاداب بوستانی من

تو مگر سر نهی به شانه ی من، کز من این کار بر نمی آید
زان که آن دوش در ظرافت فرد، می شود رنجه از گرانی من

از تو آموختم به مکتب عشق، درس دشوار مهربانی را
غیر خود هر طرف نگاه کنی، کس نبینی به مهربانی من

جان خود را نهاده بر کف دست، می کشم انتظار آمدنت
که ز عمر دوباره کمتر نیست، پیش پای تو جانفشانی من

کاش بر می گرفت ما را باد، تا نهد در جزیره ای متروک
بعد از آن هم ز یادها مي رفت، هم نشان تو ـ هم نشانی من 

نیست ای دوست جای چون و چرا، یکی از این دو کار را بپذیر
یا شبی میزبانی من کن، یا بیا خود! به میهمانی من

آخر کار آدمی مرگ است، بعد از آن دوره ی فراموشی ست
زنده دارد مگر که یاد مرا، عشق پر شور جاودانی من

خاکساري فتادگی طلبم، که ز من سر کشی نمی آید
چه دهن پر کن است و بی معنی، نام و عنوان "قهرمانی" من

 
محمّد قهرمان

 

 


اشعار محمد قهرمان قهرمان ,دوره ,عشق، ,پرسم ,محمد قهرمان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ماشین سازی آریا Soon Delete معرفی و خرید لوله در آهن تک اینجا همه چی هست دانلود فایل های کمیاب سایت دیتاپردازش | باما بروز باشید آموزش سئو متوسطه دوم و درسهایی که به ما نمی گویند! آموزش استخراج دوج کوین